روزی مجنون از سجاده شخصی شخصی عبور می کرد.مرد نماز راشکست وگفت:مردک! درحال رازو نیاز باخدا بودم تو جگونه این رشته را بریدی؟مجنون لبخندی زد و گفت:عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم و تو عاشق خدایی و مرا دیدی!
سلام واقعا عالی بود
سلام....بسیار زیبا بود( پشت پرده لغو مراسم ناصرعبداللهی در: وبلاگ ناصریــــــا)
سلام واقعا عالی بود
سلام....
بسیار زیبا بود
( پشت پرده لغو مراسم ناصرعبداللهی در: وبلاگ ناصریــــــا)