مثل روزای بارونی

مثل روزای بارونی

در این وبلاگ خواهم گفت از ناصریا از خودم و علایق شخصیم و هر چه پیش آید.
مثل روزای بارونی

مثل روزای بارونی

در این وبلاگ خواهم گفت از ناصریا از خودم و علایق شخصیم و هر چه پیش آید.

آذر ۸۸

باز هم آذر... 

 

به سرش هوای حوا زد و رفت...

 

.

.

.

قطره قطره اگر چه آب شدیم
ابر بودیم  و  آفتاب  شدیم

ساخت ما را همون که می پنداشت
به  یکی جرعه اش خراب  شدیم

هی مترسک  کلاه  را  بردار
ما کلاغان دگر  عقاب شدیم

ما از آسودن و  نیاسودن
سنگ زیرین آسیاب شدیم

گوش کن ما خروش و خشم تو را
همچنان  کوه  بازتاب شدیم

اینک این تو که چهره می پوشی
اینک این ما که بی نقاب  شدیم

ما که ای زندگی به خاموشی
هر سوال تو  را  جواب شدیم 


ناصریا 

 

دیگر از جان ما چه می خواهی؟
ما که با مرگ بی حساب شدیم...

 

 

 

  

جاوید یاد و نام ناصریا...