از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب
شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب
پشت ستون سایه ها روی درخت شب
می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب
ای ماجرای شعر و شب های جنون من
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب...
می دانم آری نیستی اما نمی دانم
بیهوده میگردم به دنبالت چرا امشب
هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما
نگذاشت بی خوابی به دستانم تو را امشب
ای ماجرای شعر و شب های جنون من
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب...
هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب
حال سایه ای دیدم شبیه ات نیست اما حیف
ای کاش می دیدند دو چشمانم خطا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام کوچه ها را یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدست دنیا را به ما امشب
طاقت نمی آرم تو که می دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب
ای ماجرای شعر و شب های جنون من
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب...
جاوید یاد و نام ناصریا
می گویند ته صدایش حسی هست... کسی نمیتواند آن حس را توضیح بدهد
میگویند مایههای رمانتیک دارد، با غمآهنگی که اتفاقاً اصلا هم غمآهنگ نیست! صدایش اصلا جمع اضداد است، غم و شادی... تو را یاد این بیت سعدی میاندازد: غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد؟ / ساقیا باده بده، شادی آن کاین غم از اوست!
لبخند میزند، اما محال است بتوانی پشت لبخندش چیزی پیدا کنی که تو را برساند به محدودههای پنهان شخصیتش. پشت این لبخندهای سنجیده او، آدم حسابگری نشسته که به تکتک کلماتش فکر میکند. حواسش هست که همه چیز کامل باشد؛ جملهبندی، لحن و مهمتر از آن مفهوم کلامش.
حرف زدناش با آن وقتی که پشت تلفن قرار و مدارهای کاریاش را میگذارد، کلی فرق دارد. تا آخر مصاحبه هر کاری میکنیم، نمیتوانیم او را شبیه تلفنهایش کنیم. خلاصه چیزی که برایمان تعریف میکند، این است: یک مرد آرام، موسیقیدانی سربه کار، پسر خوب خانواده که به هر شکل رضایت خانواده را جلب میکند، هنرمندی که سعی میکند به توقعات مردمش احترام بگذارد و البته پسر نوجوان مخترعی که شیطنتهای علمی میکرده و خانواده هم همهجوره پایهاش بودهاند. به هیچ ماجرایی اشاره نمیکند؛ انگار زندگیاش مسیر رود روانی است که هرگز طغیان را تجربه نکرده است.
35 ساله است.حرف که میزند حواسش جمع عکاس مجله هم هست که مبادا پیراهناش کج باشد و یقهاش ناصاف. همه چیز را با وسواس چیده و چینهای پرده مرتباند. برای راه رفتن در خانه باید دمپاییهای مخصوص بپوشی و نسکافهای که برای پذیرایی میآورد، حرف ندارد. 2 خط تلفن همراه دارد که مدام از استودیو و اینور و آنور زنگ میزنند و قرار میگذارند.
هر جور بالا و پایین کنی، نمیتوانی از زیر زبانش حرف بکشی. تنها اعترافی که میکند، یک جمله است که آخرین لحظه، وقتی داریم کفشهایمان را میپوشیم، میگوید: «خب، البته من زیاد هم اینطوری که نشان میدهم، آرام نیستم». و به نظر میرسد این، از همه حرفهایش راستتر است!
چرا خوانندههای ما اینقدر تماس میگیرند و میگویند با آقای اخشابی مصاحبه کنید؟
نمیدانم... این را باید از خودشان بپرسید! به نظر من، در وهله اول دلیلش لطف و مهر الهی است که باعث شده من چنین جایگاهی پیدا کنم و بعد مهربانی و لطف همین مردم. این رفتار و محبت مردم باعث نیکبختی و خوشحالی من است.
فکر میکنید مردم از چه چیزی درصدای مجید اخشابی خوششان میآید؟
خب، من از خیلی وقت پیش، یاد گرفتم که تمام فکر و ذهن و استعدادم مال مردمی باشد که دوستم دارند و صادقانه به من ابراز احساسات میکنند. خیلی وقتها هم آنجوری زندگی کردهام که آنها دوست دارند و از من توقع داشتهاند.در واقع، هدایت آنها باعث شد که من مسیرم را تعیین کنم و چیزهایی را یاد بگیرم که محبت آنها را به من بیشتر میکند.
یعنی شما در زندگیتان مطابق میل مردم پیش میروید؟ مگر مردم چه توقعی از یک هنرمند دارند؟ شما حوصله ابراز احساسات مردم را دارید؟ از چند سالگی با موسیقی آشنا شدید؟ آن سازها را دارید؟ الان هم ساز میسازید؟ فکر میکنید مردم چقدر بهخاطر شخصیتتان شما را دوست دارند ؟ خیلیها میگویند هنرمند بودن، باعث یکجور غیرعادی بودن میشود؛ مردم هم فکر میکنند که هنرمندها زندگی معمولی و عادی ندارند و زندگی هنرمندها هم خیلی وقتها همین را نشان میدهد. شما هم با مردم دیگر فرق دارید؟ منظور من، غیرعادی بودن شکل زندگی است. شما خودتان چقدر آدم عادیای هستید؟ برای چه این همه کار میکنید و وقتتان پر است؟
اینجوری بودن باعث نمیشود از زندگی واقعی لذت نبرید؟ پس تکلیف لذتهای کوچک زندگی چه میشود؟ یعنی شما اصلا تفریحهای کوچک و عادی ندارید؟ پس اصلا از عالم موسیقی نمیروید بیرون؟ این زندگی همراه با موسیقی متن چه مصداقی دارد؟ مثلا صبح که از خواب بیدار میشوید، چهجوری زندگی میکنید؟ مثلا پیادهروی میکنید، یک لیوان شیر میخورید یا...؟ در دانشگاه چه خواندهاید؟ چرا عمران؟ زمانی که کاری ندارید، چه کار میکنید؟ اینجا را کی طراحی کرده؟ مثل اینکه زندگی در اینجا مقررات خاص خودش را دارد! در جاهای نامتعارف هم میخوانید؟ خانوادهتان از شما راضی هستند؟
چقدر اصرار دارند که شما ازدواج کنید؟ مگر قرار است در تقدیرتان چه باشد؟ اوایل یعنی کی؟ الان درگیر چی هستید؟ یعنی هیچوقت پیش نیامده که حس کنید جایی روی مخاطبتان مؤثر بودهاید؟ مثالی هم در این مورد خاطرتان هست؟ دوست ندارید حسها و حالتهایتان را با کسی تقسیم کنید؟ کسی که حرفهایتان را به او بزنید؛ مثلا همسر...؟ عشق چه؟ عشق زمینی...؟ هیچ لحظهای در زندگیتان نبوده که فکر کنید دوست دارید بچه داشته باشید؟ از اول مثل بقیه نبودید؟
شنیده بودم که زغال سنگ حرارت تولید میکند و از آن برای ذوب کردن فلزات و... استفاده میکنند. از پدربزرگ دوستم زغال سنگ گرفتم اما هر چه حرارتش دادم، آتش نگرفت. فهمیدم باید کوره درست کنم و برای ساختن ساز هم چوبهای مختلف را میجوشاندم و خلاصه مدام مشغول اینجور کارها بودم. یک بار دیدم پدرم از بالا دارد نگاهم میکند. گفت: «آخر پسر! توی این سرما، هر موجودی الان در فکر سرپناه و یک جای گرم است. این چه کاری است؟ پاشو بیا توی خانه!». هیچوقت آن لحن پدرم را فراموش نمیکنم.
پس پدر و مادرتان را اذیت هم میکردید!
یعنی پدر و مادرتان تا این حد با شما همراهی میکردند؟
تجربهگراییتان انگار فقط در مورد آدمها صدق نمیکند! یعنی اصلا نمیخواهید آدمها را کشف کنید؟
اینش حالا بماند!
بین اعضای خانواده با کی صمیمیترید؟
بچه چندم هستید؟ دوست ندارید تغییر کنید؟ فوتبال نگاه میکنید؟ موسیقی فوتبال چیست؟ تهران چهجور شهری است؟ میشود تهران را شهری موسیقایی کرد؟ بنبست راز
یه شهر سبز دلنواز / دامن کوه و دشت ناز / بگی نگی رو به فراز / اون طرف پل نیاز / تو کوچه سوز و گداز / بنبست راز / محله بنده نوازآی قبیله خداتون عاشقه / داغ عاشقی شقایقه / زن و عطر و نماز حقایقه / راز عاشقای صادقه / روی دریای خون یه قایقه / بنبست راز/ محله بندهنوازاز بام هوا در باد / کاشانهام افتاد / عاشق شدم و مجنون / دل خانهات آباد / ای زلف سیاهت شب / مات رخ ماهت شب / عشق تو به بادم داد / دل خانهات آباد
از اختراع خط تقلب تا پیداکردن شاخ گاو
این بود که کار بالا گرفت و اولیای مدرسه فهمیدند. البته من محکوم نشدم؛ چون کار، دیگر دست بقیه افتاده بود! کلاس چهارم یا پنجم هم که بودم، یک روز به مدرسه نرفتم. وقتی پدر و مادرم از خانه رفتند بیرون، خواستم آرمیچری را که درست کرده بودم، تست کنم. با باتری امتحان کردم، نشد. فکر کردم باتری خراب است. به برق تلفن زدم، باز هم نشد.
خلاصه زدمش به برق و جرقه زد و برقها رفت. لامپها را روشن کردم، دیدم کار نمیکنند. یخچال، رادیو و تلویزیون و... هیچکدام کار نمیکردند. غصهام شد که چطور به پدر و مادرم بگویم. رفتم فوری سر جایم خوابیدم. بعد از یک ساعت، دیدم فیوز هم نمیچرخد. کمی دور و برش چرخیدم و بالاخره کلیدش را دیدم. با چوب زدم و دیدم روشن شد!
یکجا خوانده بودم برای ساختن شیطانک تار از شاخ گوزن استفاده میکنند. یک مدت با پدرم گشتیم و پیدا نکردیم. بعد به این نتیجه رسیدیم که از شاخ گاو استفاده کنیم. پدرم به قصابی که آشنایش بود گفت برایمان شاخ بیاورد.
او هم نامردی نکرد و یک کله گاو آورد و داد دستمان! بعد هم فهمیدیم که اصلا شاخ گاو به درد این کار نمیخورد. یا اینکه فهمیدم استخوان شتر هم برای ساختن تار مناسب است. در شمال که شتر پیدا نمیشد. آخرش با مادرم آمدیم تهران و در میدان حسنآباد پیدا کردیم. موسیقی هم برایم همینجوری بود. خودم کشفش کرد.
به مناسبت سالگرد تولد ناصر عبداللهی عزیز یک فایل تصویری شاد براتون گذاشتم حتما دانلود کنید و لذت ببرید.
برای دانلود بر روی همین لینک کلیک کنید.
این هم لینک مستقیم (کلیک کنید)
اگر توی کامپیوترتون باز نشد بریزینش داخل موبایل و اونجا ببینین.
راستی مهدی کوچولو یکی از کوچکترین طرفدارای ناصره!
بعده ها اگه شد بازم از شیرین کاریاش براتون می ذارم.
عکاس : گل مینا
نام کوچولو: مهدی سلیمانی اصل
مبدا: آدم برفیم دل داره!
زمان و مکان مراسم های اولین سالگرد پرواز ناصر عبداللهی عزیز در تهران اعلام شد .
آنطور که اینجانب مطلع شدم قرار است دو مراسم در تهران برگزار شود.
یکی "سه شنبه ۲۷ آذر ماه درفرهنگسرای هنر(ارسباران) " و دیگری در تاریخ "پنج شنبه ۲۹ آذر ماه
همزمان با شب سالگرد عروج آسمانی ناصر عبداللهی عزیز و شب یلدا و عید قربان که در تالار ایوان
عطار در کاخ سعد آباد " برگزار خواهد شد.
مراسم ارسباران از جانب خانواده ناصر عبداللهی و به همت امور موسیقیایی شهرداری تهران برگزار می شود.
در این مراسم تنی چند از هنرمندان حضور به هم خواهندرساند و از جمله میهمانان گرانقدر این مراسم دکتر محمد سریر و استاد محمد علی بهمنی خواهند بود.
با تشکر ویژه از خانم حمیرا عظیمی و همچنین تشکر صمیمانه از آقای عباس سجادی (معاونت امور شهرداری) که به گفته خانم عظیمی تلاشی بی دریغ در رابطه با برگزاری مراسمهای ناصریا در تهران داشته اند.
در مورد مراسم ۲۹ آذر ماه در کاخ سعد اباد با مهرداد نصرتی تماس گرفتم و ایشان اعلام کردند که خانواده ناصر و تعداد بسیاری از دوستان و دوستداران ناصریای عزیز و هنرمندان در این مراسم حضور خواهند داشت و همچنین قرار شد ساعت دقیق مراسم کاخ سعد آباد را شنبه اعلام کنند.
همچنین همانطور که پیش از این نیز اعلام کردم مراسم اولین سالگرد عروج ناصر عبداللهی در بندرعباس نیز روز شنبه ۲۴ آذر ماه ساعت ۶ تا ۸ در سالن اداره برق برگزار خواهد شد و همچنین مراسمی نیز روز یکشنبه بر سر مزار ایشان در بهشت زهرای بندرعباس برگزار خواهد شد.
با آوازی یکدست،
یکدست
دنباله چوبین بار
در قفایش
خطّی سنگین و مرتعش
بر خاک می کشید.
((-تاج خاری برسرش بگذارید!))
و آواز ِ دراز ِ دنباله بار
در هذیان ِ دردش
یکدست
رشته ئی آتشین
می رشت.
((- شتاب کن ناصری، شتاب کن!))
از رحمتی که در جان خویش یافت
سبک شد
و چونان قوئی مغرور
در زلالی خویشتن نگریست
((- تازیانه اش بزنید!))
رشته چر مباف
فرود آمد.
و ریسمان ِ بی انتهای ِ سرخ
در طول ِ خویش
از گروهی بزرگ.
بر گذشت.
((- شتاب کن ناصری، شتاب کن!))
از صف غوغای تماشا ئیان
العارز
گام زنان راه خود را گرفت
دست ها
در پس ِ پشت
به هم در افکنده،
و جانش را ار آزار ِ گران ِ دینی گزنده
آزاد یافت:
((- مگر خود نمی خواست، ورنه میتوانست!))
***
آسمان کوتاه
به سنگینی
بر آواز ِ روی در خاموشی ِ رحم
فرو افتاد.
سوگواران، به خکپشته بر شدند
و خورشید و ماه
به هم
بر آمد.
شتاب کن ناصر شتاب کن...
شعر از احمد شاملو
زمان و مکان مراسمهادر تهران:
سه شنبه ۲۷ آذر فرهنگسرای هنر (ارسباران) ساعت ۶ تا ۸.
پنج شنبه ۲۹ آذر تالار ایوان عطار در کاخ سعد آباد (ساعت دقیق این مراسم متقائبا اعلام خواهد شد).
زمان و مکان مراسمها در بندرعباس:
روز شنبه ۲۴ آذر ماه ساعت ۶ تا ۸ در سالن اداره برق
یکشنبه ۲۵ آذر ماه بر سر مزار ایشان در بهشت زهرای بندرعباس
به امید دیدار شما در اولین سالگرد پرواز ناصریا .