محمد علی بهمنی : این صدا می توانست رساتر باشد. اما دریغ...
محمد علی بهمنی شاعر در پی درگذشت ناصر عبداللهی درباره فعالیت هنری این خواننده و آهنگساز ضمن اشاره به این که او در موسیقی پاپ روش تقلیدی نداشت گفت: شناخت وی روی شعر خوب بود و این واقعیتی است که باید به آن اعتراف کرد. بهمنی با بیان این که او شعر را خوب می شناخت خاطر نشان کرد: او انسانی بود که موسیقی را خوب می شناخت. صدای خوبی داشت و حیف شد می توانست این صدا رساتر بماند. اما دریغ!
سعید شهروز: دلم که می گرفت صدای ناصر را گوش می دادم
چیزی نمی توانم بگویم، اعصابم به هم ریخته، ناصر یکی از صمیمی ترین دوستان من در حیطه موسیقی بود. تنها کسی بود که همیشه مضطرب نوع زندگی و کارهایش بودم و همیشه برایم مهم بود که او چه می کند و چه شرایطی دارد.
ناصر تنها بود، اما دوستی مثل رضا کریمی داشت که همیشه و همه جا همراهش بود و کمکش می کرد. ناصر درویش وار زندگی می کرد. آسمانی زندگی می کرد و همه چیز را فانی می دانست. سال 79 که آلبوم دوستت دارم او با آلبوم غزلک من همزمان شد و او در یکی از قطعات آلبوم غزلک با نام گل یخ با من هم خوانی کرد رفاقت ما پایه ریزی شد. با توجه به موفقیت همزمان دوستت دارم و غزلک ما باید رقبای سر سختی برای هم محسوب می شدیم، اما این رقابت به رفاقت تبدیل شد و ما هر دو از این رفاقت لذت می بردیم. زمانی که تهران را ترک کرد و به بندرعباس رفت خیلی ناراحت شدم، با او تماس گرفتم و گفتم چرا رفتی؟ و ...
ناصر صدایی بود که دیگر تکرار نمی شود. من همیشه وقتی دلم می گرفت، چراغ ها را خاموش می کردم و ترانه های ناصر را گوش می دادم. در هر صورت او از میان ما رفته و من ترانه گل یخ را با تمام وجود به روح ناصر تقدیم می کنم و آرزو می کنم روح ناصر با ائمه محشور شود.
افشین سیاه پوش: انسانی بزرگ با آرزوهای کوچک
حکایت ناصر، حکایت آدم بزرگی بود که آرزوهای کوچکی داشت. آدم هایی که روی زمین به دلبستگی های کوچک زمینی دلبسته نمی شوند و به دلیل همین خصوصیت عاشق متافیزیک هستند. ناصر به دنبال یک زندگی بی دردسر و بدون مزاحم بود که آن هم از وی دریغ شد.
ناصر کلاً آدمی صمیمی بود، در اولین برخورد رفاقت را پایه ریزی می کرد. او از در آغوش گرفتن رفیقش در دوره ای که غرور حرف اول را می زند اکراه نداشت. عاشق دست یافتن به نکات شخصیتی افراد بود و حدس هایش در مورد آدم ها درست از آب در می آمد. ناصر از سیگار متنفر بود. اگر کسی در حضور ناصر سیگار می کشید یا به او اخطار می داد که این کار را انجام ندهد یا محل را ترک می کرد. خدا رحمتش کند...
شهرام امیری: بیشتر از پدرم، برای ناصر گریه کردم.
این روزها روحیه ام حسابی خراب است، از دست دادن یکی از بهترین دوستانم حال و روز خوبی برایم نگذاشته است. درباره ناصر می توانم بگویم که خیلی دست و دل باز بود. خیلی وقت ها پولی را که در جیبش بود با من نصف می کرد. تنها کسی بود که بعد از مرگ پدرم مرا تکان داد. بیشتر از پدرم، برای ناصر گریه کردم و هنوز هم حالم خراب است. ناصر از من کوچک تر بود، اما برایم بزرگی می کرد. سالهایی که با هم بودیم برای من پر از خاطره است. من به عنوان یک دوست و نه به عنوان مدیر برنامه با او همکاری می کردم و او مرا ناظر کیفی کارهایش می دانست. دل و زبان ناصر یکی بود. اگر از کسی خوشش نمی آمد با او ارتباط برقرار نمی کرد و اگر برقرار می کرد قطعاً آن شخص رفیقش شده بود.برای من ناصر دیگر تکرار نمی شود و هیچ کس جای او را نمی گیرد. بیشترین خاطره ها را با ناصر دارم و همین دیوانه ام می کند.
شهرام امیری پیش از درگذشت ناصر و در روزهایی که او روی تخت بیمارستان بود ترانه ای را به یاد او اجرا کرد با عنوان "نفس بکش". این ترانه سروده حسین متولیان است و امیر هوشنگ شاهرخی آن را ساخته و تنظیم کرده است. ویدئو این ترانه غم آلود، توسط نیاسان ساخته شده و اما متن این ترانه:
خواب ندیده منو، تعبیر عاشقانه کن
برای زنده بودنت، بغض منو بهانه کن
حنجره مال خوندنه، بغضو ترانه خون نکن
سکوت این پنجره رو، هدیه به آسمون نکن
خنده کن و پای غمو، از این ترانه پس بکش
ترانه ها رو زنده کن، یه بار دیگه نفس بکش
بمون اگر چه بی دلیل، بمون اگر چه ناگزیر
هوای زنده بودنو، از شب عاشقا نگیر
تشنه بوی شرجی ام، صدای شروه تو کو
ترانه زخمیه نترس، غریبگی نکن بگو
منبع: مجله همدل
مصاحبه با ناصر عبداللهی اردیبهشت ۸۴
مصاحبه ای است که اردیبهشت 84 با همکاری دوست و همکار خوبمان کیارش حسن زاده با ناصر انجام شد و در نشریه ترانه ماه به چاپ رسید. این مصاحبه را با اندکی تلخیص بخوانید
اگه بگم راز دلم رو تو هم کنارم نمی مونی...
قسمت خودش بود. اصلاْ انگار از اول قرار بود خودش بخواند. بعد از پنج سال که از سروده شدن و دست به دست شدن این ترانه می گذشت، بعد از سه سال که از آهنگسازی و خوانده شدن هزارباره اش در مهانی های خصوصی می گذشت، دست آخر قسمت او شد.
قسمت خودش بود، از همان روز که روی کاغذ نوشتم "یه زخم کهنه روی بالم" و ادامه اش ندادم تا چند ماه بعد که تصادفاْ چشمم افتاد به دست نوشته کج و کوله ای در گوشه یکی از سررسیدنامه هایی که روی میز افتاده بود و به سرم زد که بقیه اش را بگویم.
قسمت خودش بود، از همان روز که مثل بقیه ترانه هایم دست به دست می شد و کسی نمی خواستش. من تعجب می کردم، چون ترانه ای بود که هم ساده بود و هم سوژه داشت و هم دارای وزنی بود که فضای متفاوتی را می طلبید. ولی کسی نمی خواستش. اصلاْ دیده نمی شد و من سوال بزرگ زندگیم این بود که چرا کسی نمی بینیدش. حتی گاهی خودم پیشنهاد می دادم که این ترانه را بخوانید، ولی کسی حرفم را جدی نمی گرفت.
طفلکی ترانه سرگردانی شده بود و من خبر نداشتم که قرار است تلخ ترین ترانه ام باشد.
قسمت خودش بود. از همان روز که "مهرداد نصرتی" با اصرار فراوان من ملودی زیبایی روی این ترانه گذاشت و بعد یک دفعه همه عاشقش شدن. همه می خواستندش، و این بار من نمی خواستم ترانه را به کسی بدهم. گاهی قیمت هایی که برای این کار به من یا مهرداد پیشنهاد می شد به قدری وسوسه انگیز بود که هوس می کردیم واگذارش کنیم. ولی ترانه نمی خواست بره و مجبورمان می کرد که نگهش داریم تا وقتی که زمانش برسد.
ناصر دوسش داشت. زنگ زد و گفت ترانه را می خواهد. من خوشحال شدم ولی فکر می کردم که باز هم اتفاقی می افتد که این ترانه خوانده نشود. ناصر دوستش داشت و می خواست بخواندش. اما هوس کرد این ترانه را برای آلبوم بعدی بگذارد. گفتم: "توی همین آلبوم بخون. آلبوم بعدی دو سه سال دیگر طول می کشه. تا اون موقع کار از بین رفته. همین جوری هم چند ساله که مونده". دلیل پشت دلیل آورد که تصمیمش درست است و من هم اصرار پشت اصرار که اشتباه است و من موفق شدم.
اولین بار که کار را به طور کامل با صدای ناصر شنیدم در دفتر "محسن فرحی" بود. (محسن فرحی عاشق این ترانه بود). چند روز بعد با ناصر حرف زدم و تشکر کردم، قرار گذاشتیم تا در اولین فرصت درباره کار بعدی حرف بزنیم. گفت یک عالمه ایده و هدف دارد و من قول دادم که به تمام حرف هایش فکر کنم و بنا به خواسته اش ترانه بگویم. گفت: "می دونی چرا این ترانه رو برداشتم؟" گفتم: "چون ترانه قشنگیه." گفت: "قشنگه. ولی اگه بیت من یه پرنده غریبم من از نژاد آسمونم رو نداشت برش نمی داشتم."
(به خداوندی خدا قصد ندارم مقدسش کنم یا حالا که درگذشته از معنویتش سخن بگویم . کسانی که مرا می شناسند می دانند که اهل این حرف ها نیستم . فقط این جمله عین واقعیت بود و شاید آخرین باری بود که صدایش را می شنیدم.)
دلم گرفته، زیاد، بیش از اندازه... . خیلی زود بود. حالم خوب نیست، مرا ببخشید برای ا ین نثر و این قلم که نمی دانم چه نوشته ام. جرات دوباره خواندن و ویرایش را هم ندارم. فقط دلم از این می سوزد که هیچ وقت ترانه "راز" را با او نشنیدم.
"نیلوفر لاری پور"
یه زخم روی بالم یه آسمون که چشم به رام نیست
به غیر واژهء غریبی چیزی توی ترانه هام نیست
حتی یه آینه پیش روم نیست که اسمم و یادم بیاره
تنهاترین مسافر شب تو خلوتم پا نمی ذاره
ازم نخواه با تو بمونم تو هیچی از من نمی دونی
اگه بگم راز دلم رو تو هم کنارم نمی مونی
دل من از نژاد عشقه از تو و از ترنه لبریز
یه دنیا غم توی صدامه مث سکوت تلخ پاییز
من یه پرندهء غریبم من از نژا د آسمونم
میون این همه ستاره من یه شهاب بی نشونم
ازم نخواه با تو بمونم تو هیچی از من نمی دونی...
ترانه سرا : نیلوفر لاری پور
خواننده: زنده یاد ناصر عبداللهی
آهنگساز: مهرداد نصرتی
تنظیم کننده: مهرداد نصرتی
آلبوم: ماندگار
منبع: مجله همدل
با این که زیاد اهل نوشتن نبوده و نیستم ولی تصمیم گرفتم که خودمو محکی بزنم...
پس از امروز به بعد این وبلاگ رو به روز رسانی میکنم. به این امید که مقبول افتد.