سال نو مبارک

یا مقلب القلوب والابصار
یا مدبرالیل و النهار
یا محول الحول والاحوال
حول حالنا الی احسن الحال


ای دگرگون کننده دل ها و بینش ها
ای گرداننده روزها و شب ها
ای گرداننده سال ها و سر گذشت ها
بگردان حال ما را به نیکو ترین حال

به روزهای پایان سال کهنه نزدیک شده و آماده استقبال از روزهای نو ای می شویم که "نوروز" نامش نهاده اند. مبنای این نو بودن چیست؟ زیباترین مبنا نو شدن و زنده شدن طبیعت است. در زمانی که طبیعت خسته از یخ زدگی و سردی تکانی به خود می دهد تا جانی تازه بگیرد ما نیز جشن می گیریم. مگر نه اینستکه هر چه انسان خود را با طبیعت سازگارتر کند شرایط زندگی بهتری دارد و مگر نه اینستکه بشر همواره سعی دارد تا اصول حاکم بر طبیعت را بیذیرد و هر کجا که آنها را زیر پآ گذاشته است ضزبه اش را خورده است . در خانه گرد گیری می کنیم اگر اسباب و اثاثیه نو نمی خریم حداقل اینستکه همه چیز را تمیز می کنیم تا نو نما شوند. سعی می کنیم اخلاقمان را نیکوتر کنیم . سال نو را مبنای شروع خیلی از کارهایی قرار می دهیم که قولش را به خودمان داده ایم . از اول سال دیگر اینکار را نمی کنم.... یا از اول سال حتما فلان کار را شروع خواهم کرد .    

       


زمین یک‌بار دیگر نیز خورشید را دور  می زند! آیا این را حس  کردید یا نه؟ آتشهای چهارشنبه سوری دیگر آن قوت قبل را ندارند که زمین را گرم کنند اصلا دیگر آتشی برافروخته نمی شود آنچه هست ترقه است و سر و صدا . و چه سرد است ! آدمها نیز آن گرمی را ندارند هر چه است داد است و فریاد و خودنمایی . ترق و تروق شکستن قلبهاست . سردی توطئه و خرد کردن دیگران است برای ماندن خودمان برای منافع خودمان . برای منافع دیگران . برای هیچ !! برای اینکه فقط یک سر نباید بلندتر از دیگر سرها باشد . برای له کردن کسی که حرف دلش با زبانش یکی است . هوا بس ناجوانمردانه سرد است . آی آدمها گر نیفروزید آتشی زمین که سرد نخواهد ماند . زمین قانون حاکم بر خود را دارد . زمین گرم خواهد شد . نفسهای گرم زمین را می‌شنوید؟ امروز حس کردید آفتاب گرمتر شده است ؟  انگار آفتاب امروز، آفتابی دیگر است...ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب!
نمی‌دانم! شاید من فقط حس می کنم شاید حسم به خطا رفته است . کدام گرما ؟ کدام آفتاب ؟  شاید امروز آفتابی‌تر از روزهای دیگر نباشد! ...امروز که خیلی سرد بود . امروز سردی و یخ زدگی قلبها را با تمام وجودم حس کردم . امروز حس کردم که انسانی که تا اعلی العلیین میرسد چگونه بیکباره به اسفل اسافلین سقوط می کند ... و شاید تمام این دگرگونی‌ها تنها و تنها در ذهن خودم باشد!
یخ زده ام .خیلی هوا سرد است . سال نو را با زندگی نمی خواهیم . برایمان سال کهنه و نو ندارد . یکنفر را باید بشکنیم . یکنفر را باید له کنیم . فردا که آفتاب در آید چقدر لذت می بریم که ببینیم او را شکسته ایم . سال نو یمان مبارک . چه لذتی بردیم . برنده شدیم . سفره هفت سینمان را بچینیم . ستم که نکرده ایم . سیاهی دل هم نداشته ایم . سوزی به دلها نزده ایم . ساز غم ننواخته ایم . سر کسی را زیر آب نکرده ایم . سبیلهای کسی را هم چرب نکرده ایم تا حقی را ناحق کند و .... سردمان نیست ؟
شاید  چندان مهم نباشد که آتش چهارشنبه ‌سوری‌ام خواب زمین را آشفته است یا نه! و یا آفتاب امروز، آفتاب زمهریر است یا آفتاب تموز! ... امروز، روز بیداری و چرخش زمین است، امروز آفتابی‌ترین روز است و روشن ترین روز، چون باور دارم که چنین است! چون آفتاب هرگز پشت ابر نمی ماند .چون بالاخره بیرون می آید . زمین گرم می شود و روسیاهی به ذغال می ماند . و بهار یعنی همین!
زمین سالهاست که طواف خورشید را می‌کند! در سلوک خود است و کاری ندارد که من و تو چگونه این سلوک را ارج می‌نهیم! چرخش و تحول زمین اگر با چرخش و تحول من و تو همراه نباشد، نوروز نیز روزی می‌شود مثل دیگر روزها!
..... چه بهارها گذشت که برایم سردتر از زمستان است ...  گلهائی که بو نکردم ، طبیعتی که حس نکردم ، محبتی که بر جانم ننشست ، دوستیهائی که به فراموشی کشید ...  دردهائی  که بر روح و جسمم تاخت.
نوروز را پاس می‌‌دارم از این رو که فرصتی می‌دهد تا هم ضربان با طبیعت، بچرخم و تحول یابم، زنده شوم و باز رویم!