مثل روزای بارونی

مثل روزای بارونی

در این وبلاگ خواهم گفت از ناصریا از خودم و علایق شخصیم و هر چه پیش آید.
مثل روزای بارونی

مثل روزای بارونی

در این وبلاگ خواهم گفت از ناصریا از خودم و علایق شخصیم و هر چه پیش آید.

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست



خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست


اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
    دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است 


اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
   من از تو می نویسم و این کیمیا کم است 


دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز
   من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست 


با او چه خوب می شود از حال خویش گفت
   دریا که از اهالی این روزگار نیست 


امشب ولی هوای جنون موج میزند
   دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست 


ای کاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین
   دریا هم اینچنین که منم بردبار نیست




نظرات 1 + ارسال نظر
مجنون پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 18:35

دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز
من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست

اره واقعا من همیشه از دریا بی تاب ترم....آره؟؟؟

آره بابا. تو که دیگه عشقت جهانی شده و همه میدونن
امیدوارم اونی که دوستش داری قدر این همه خوبی و محبت بی حد تو رو بدونه. تو خودت دریای عشق و محبتی عزیزم و من این رو میدونم!

برای تو و قلب بزرگت همیشه آرامش و شادی رو خواستارم عزیز دلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد