مثل روزای بارونی

مثل روزای بارونی

در این وبلاگ خواهم گفت از ناصریا از خودم و علایق شخصیم و هر چه پیش آید.
مثل روزای بارونی

مثل روزای بارونی

در این وبلاگ خواهم گفت از ناصریا از خودم و علایق شخصیم و هر چه پیش آید.

این روزها...

گاو ما ما می کرد


گوسفند بع بع می کرد


سگ واق واق می کرد


و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی !!!


شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت های زیادی است

 

 که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کنه.

 

او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه وا میسه به موهاش  ژل می زنه.

 


موهای حسنک دیگه  مثل پشم گوسفند نیست چون او ازنرم کننده گلان استفاده میکنه.

 


دیروز که حسنک با کبری چت می کرد .کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت

 

 حسنک را رها کند و دیگه  با او چت نکند  او یه دوست تازه به نام  پتروس تو چت پیدا کرده 

 

پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.

 

پتروس دید که سد سوراخ شده

 

اما از بس چت کرده بود انگشتش درد میکرد .

 

او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند.

 

پتروس در حال چت کردن غرق شد.

 


برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده

 

 بود. ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما  سردش بود و دلش نمی خواست

 

لباسش را در آورد .

 

ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.

 

قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .کبری و مسافران قطار مردند.

 


اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.

 

یه  چند سالی بود  که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ندارد

 

اما پس از مدتها حسین فهمیده در خانه اونا رو میزنه

 


اونا که دیدند تو خونه گوشت ندارد

 


رفتند گوشت بگیرند !

 


او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .

 

اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است

 

 که دیکر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.
 

نظرات 2 + ارسال نظر
فاطمه چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:15

با سلام
خیلی قشنگ بود
هر کجا هستی و در هر لحظه برات هزاران شادی و نشاط همراه با موفقیت ارزو مندم
کمی از ان پرستوی مهاجر بگو
دلم براش تنگ شده
دوستتدارم
می بوسمت

علی شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:58 http://isaacahmadi.mihanblog.com

سلام خدمت شما دوست عزیز


" اسحق احمدی و رقیه دختر خالو صفر ... "


با این پست جنجالی به روزم و منتظر حضور گرم شما ...

شاد باشید ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد