مثل روزای بارونی

مثل روزای بارونی

در این وبلاگ خواهم گفت از ناصریا از خودم و علایق شخصیم و هر چه پیش آید.
مثل روزای بارونی

مثل روزای بارونی

در این وبلاگ خواهم گفت از ناصریا از خودم و علایق شخصیم و هر چه پیش آید.

یک قصه یک ترانه...

اگه بگم راز دلم رو         تو هم کنارم نمی مونی...

 

قسمت خودش بود. اصلاْ انگار از اول قرار بود خودش بخواند. بعد از پنج سال که از سروده شدن و دست به دست شدن این ترانه می گذشت، بعد از سه سال که از آهنگسازی و خوانده شدن هزارباره اش در مهانی های خصوصی می گذشت، دست آخر قسمت او شد.

قسمت خودش بود، از همان روز که روی کاغذ نوشتم "یه زخم کهنه روی بالم"  و ادامه اش ندادم تا چند ماه بعد که تصادفاْ چشمم افتاد به دست نوشته کج و کوله ای در گوشه یکی از سررسیدنامه هایی که روی میز افتاده بود و به سرم زد که بقیه اش را بگویم.

قسمت خودش بود، از همان روز که مثل بقیه ترانه هایم دست به دست می شد و کسی نمی خواستش. من تعجب می کردم، چون ترانه ای بود که هم ساده بود و هم سو‌ژه داشت و هم دارای وزنی بود که فضای متفاوتی را می طلبید. ولی کسی نمی خواستش. اصلاْ دیده نمی شد و من سوال بزرگ زندگیم این بود که چرا کسی نمی بینیدش. حتی گاهی خودم پیشنهاد می دادم که این ترانه را بخوانید، ولی کسی حرفم را جدی نمی گرفت.

طفلکی ترانه سرگردانی شده بود و من خبر نداشتم که قرار است تلخ ترین ترانه ام باشد.

قسمت خودش بود. از همان روز که "مهرداد نصرتی" با اصرار فراوان من ملودی زیبایی روی این ترانه گذاشت و بعد یک دفعه همه عاشقش شدن. همه می خواستندش، و این بار من نمی خواستم ترانه را به کسی بدهم. گاهی قیمت هایی که برای این کار به من یا مهرداد پیشنهاد می شد به قدری وسوسه انگیز بود که هوس می کردیم واگذارش کنیم. ولی ترانه نمی خواست بره و مجبورمان می کرد که نگهش داریم تا وقتی که زمانش برسد.

ناصر دوسش داشت. زنگ زد و گفت ترانه را می خواهد. من خوشحال شدم  ولی فکر می کردم که باز هم اتفاقی می افتد که این ترانه خوانده نشود. ناصر دوستش داشت و می خواست بخواندش. اما هوس کرد این ترانه را برای آلبوم بعدی بگذارد. گفتم: "توی همین آلبوم بخون. آلبوم بعدی دو سه سال دیگر طول می کشه. تا اون موقع کار از بین رفته. همین جوری هم چند ساله که مونده". دلیل پشت دلیل آورد که تصمیمش درست است و من هم اصرار پشت اصرار که اشتباه است و من موفق شدم.

اولین بار که کار را به طور کامل با صدای ناصر شنیدم در دفتر "محسن فرحی" بود. (محسن فرحی عاشق این ترانه بود). چند روز بعد با ناصر حرف زدم و تشکر کردم، قرار گذاشتیم تا در اولین فرصت درباره کار بعدی حرف بزنیم. گفت یک عالمه ایده و هدف دارد و من قول دادم که به تمام حرف هایش فکر کنم و بنا به خواسته اش ترانه بگویم. گفت: "می دونی چرا این ترانه رو برداشتم؟" گفتم: "چون ترانه قشنگیه." گفت: "قشنگه. ولی اگه بیت من یه پرنده غریبم   من از نژاد آسمونم  رو نداشت برش نمی داشتم."

(به خداوندی خدا قصد ندارم مقدسش کنم یا حالا که درگذشته از معنویتش سخن بگویم . کسانی که مرا می شناسند می دانند که اهل این حرف ها نیستم .  فقط این جمله عین واقعیت بود و شاید آخرین باری بود که صدایش را می شنیدم.)

دلم گرفته، زیاد، بیش از اندازه... . خیلی زود بود. حالم خوب نیست، مرا ببخشید برای ا ین نثر و این قلم که نمی دانم چه نوشته ام. جرات دوباره خواندن و ویرایش را هم ندارم. فقط دلم از این می سوزد که هیچ وقت ترانه "راز" را با او نشنیدم.

                                                                                 

                                                                           "نیلوفر لاری پور"

 

یه زخم روی بالم یه آسمون که چشم به رام  نیست

به  غیر  واژهء  غریبی چیزی  توی  ترانه هام   نیست

حتی یه آینه پیش روم نیست که اسمم  و یادم  بیاره

تنهاترین   مسافر   شب   تو   خلوتم   پا    نمی ذاره

ازم  نخواه  با  تو   بمونم  تو هیچی از من نمی دونی

اگه  بگم   راز   دلم   رو   تو   هم   کنارم  نمی مونی

دل   من  از   نژاد   عشقه   از   تو   و   از   ترنه   لبریز

یه  دنیا  غم  توی   صدامه   مث   سکوت   تلخ   پاییز

من   یه    پرندهء    غریبم     من  از    نژا د    آسمونم

میون   این  همه   ستاره  من  یه  شهاب  بی نشونم

ازم  نخواه  با  تو  بمونم  تو  هیچی  از من نمی دونی...                                 

  

                                          

 

ترانه سرا : نیلوفر لاری پور
خواننده: زنده یاد ناصر عبداللهی
آهنگساز: مهرداد نصرتی
تنظیم کننده: مهرداد نصرتی
آلبوم: ماندگار

                                                                    منبع: مجله همدل

نظرات 5 + ارسال نظر
گل مینا جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 05:20 http://nasserabdollahi.blogsky.com

باورت می شه هنوز نخونده بغض کردم !!!موفق
باشی گلم

[ بدون نام ] جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:27 http://www.wall.blogsky.com

سلام
ناصر عبدللهی...
خواننده زیبا صدایی بود...
ولی هر چه بود...به خاطره ها پیوست...

سلمان جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 17:38 http://aloneeyes.blogsky.com

سلام دوست عزیز..
وبلگ جالب داری
قشنگ هم می نویسی
موفق باشی

سیدجلال جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 18:29 http://kolger.blogsky.com

سلام تولد وبلاگتون رو تبریک می گم.
موفق باشید

[ بدون نام ] چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:37

جالب و ....بسیار زیبا

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد